امشب دلم خواست که یک خانه داشته باشم در یک جای خوب شهر که از پنجره اتاق چشم انداز زیبایی داشته باشد. برای پنجره پرده حریر سفید بخرم و یک بالش مربعی درست لبه پهن پنجره بگذارم که وقتی باران گرفت شمع وانیلی روشن کنم و بنشینم ریز ریز قطره های باران را بشمارم. دلم خواست یک تخت زیر پنجره داشته باشم که وقتی در بهار نسیم حریر پرده را تکان میدهد درست زیر پنجره باشم و قلبم از حجم ارامشی که توی اتاق جریان دارد لبریز شود. من الان تو اون مرحله ام
تو بزرگی، خودت مواظبمون باش!
شب چرا میکشد مرا؟ تو نشسته ای کجای ماجرا؟
پنجره ,یک ,داشته ,پرده ,اتاق ,درست ,زیر پنجره ,که وقتی ,داشته باشم ,دلم خواست ,پنجره داشته
درباره این سایت